رفاقت باشهدا…
یہ دورانے بود
سیمم وصل بود بہ ابراهیم هادے
یادمہ دقیق
بہ خودم میگفتم
پس چرا اون هوامو نداره …
عصر پنجشبه بود
رفته بودم گلزار شهدا گمنام
هوا ابری بود ُ
بارون میومد …
نشسته بودم کنار اون شهیدی که بیشتر باهاش رفیق بودم
به این فکر میکردم که چرا داش ابرام هوامو نداره !
چرا بهم محل نمیزاره !
خیلی بهم ریخته بودم !
یهو دیدم یکی از راویای راهیان نور که خیلیم رفیق بودیم پشت سرمه!
سلام و حال و احوال پرسی کردیم
بهم گفت چیه مشتی گرفته ای!؟
داستان داش ابرام ُ گفتم
که فلانه و بهم محل نمیزاره
کلی خندید …
بعدم گفت:
#مشتے_تا_اونا_یادت_نباشن_نمیتونی_به_یادشون_باشی
بعدم گف:
برو ببین چیکار کردی ک داش ابرام همیشه به یادته
بغضم گرفت …
سرم ُ انداختم پایین ُ عذرخواهی کردم
بازم مث همیشه گفتم:
#شرمندهتونم
اون روزا گذشت …
خطا رفتم …
حال خوب ِ اون روزا رو ازم گرفتن …
حالا ک نگاه میکنم میبینم دیگه یاد ابراهیم نیستم …
این ینی وقتی به هوای اون گناه نمیکردم باعث شده بود به یادم باشه و منم به یادش باشم …
آ
نگیم شهدا یادمون نمیکنن
اینکه تو یاد شهیدی ینی اون داره پیش امام حسین ع یادت میکنه
رفقات با شهدا دوطرفه ست
#دلنوشته
#رفاقتهای_منوشهدا
#شب جمعه–یادشهدا–یاحسین ع??
یازهرا
آخرین نظرات