زردی گنبد عیان شد،شوق رضوانم گرفت اَبرِ رحمت شد هویدا،باز بارانم گرفت گفتمت آلودهام گفتی خودم میشویمت شستنت آلودگیها را ز دامانم گرفت لطفِ تو هربار در بهبوههٔ بیراههها کج رَویهای مرا دید و به دندانم گرفت پهن شد دام تو ای صیاد و از بخت نکو اشتباهاً… بیشتر »
آخرین نظرات