خاطره ای از شهید “مهدی صابری” به روایت خواهر کوچک “شهید”
وقتی اومده بود مرخصی رسیده بود خونه من خواب بودم
صداشو شنیدم فک میکردم دارم خواب میبینم،بهش گفتم مثلا الان اومدی خونه؟گفت:آره
گفتم:پس تفنگت کو؟؟گفت:تفنگ رو که نمیدن بیارم
پرسیدم:عربی بلدی حرف بزنی؟ گفت:چه جورم!
گفتم:بگو اون گلدون چند تا گل داره به عربی گفت:25 تا
گفتم من چندسالمه و خلاصه چندتا سوال کردم ازش تا فهمیدم خواب نیستم و تو بیداری داداش اومده
آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت:بمون تو خماریش،ولی یادم نمیاد چه کلمه ای بود
پ.ن
امام “علي” عليه السلام در ضرورت گشاده رويي ميفرمايد
«بُشْرُ المُؤمِنِ في وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ في قَلبِهِ؛ شادي و گشادگي مؤمن در چهره او [آشكار] و غمش در دل او [مخفي] است»
“غررالحكم و درر الكلم حديث 4460″
بدين معنا كه فرد مؤمن همواره غم خويش را براي خود نگه ميدارد ولي در برخوردهاي اجتماعي، ديگران را با گشاده رويي در شادي خود سهيم مينمايد
اين نه تنها گفتار اهل بيت عليهم السلام است بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عيني به چشم ميخورد
بر خلاف آنچه در برخي اذهان جا افتاده است پيشوايان معصوم عليهم السلام، نه تنها اهل شاد كردن و مزاح پسنديده با ديگران بودند بلكه به ديگران نيز آن را توصيه مينمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبار غم از چهره او را - اگر چه به اندازه يك شوخي ساده - سجيهاي اخلاقي ميدانستند
در این خاطره خواندیم که حقیقتا شهید “صابری” شوخ طبعی نیکی در وجودشان بوده است
#خاطره
#شهید
#میرزا_مهدی
#صابری
- یازهرا
آخرین نظرات